رفتی اماکاش قبل ازرفتنت

میزدی تیرخلاصی در سرم

همچومرغ نیم بسمل گشته ام

که زدرد بالا و پائین میپرم

خود تو میدانی که بااین دردها

زندگی کردن عذابی ممتد است

مرگ بهترباشداز آن زندگی

گرتو را یار از قفا خنجر زداست 

زنده باشم بعدازاین دیگر چرا

گر ببینم یار من با دیگری است

برعذاب عشق لعنت تا ابد

گر سزای قلب عاشق خنجری است

هرکه عاشق شد پشیمان میشود

درد و غم پایان هر دلبستن است

هرکسی از عاشقی دم میزند

میرسد روزی که فکر رفتن است 

رفتنت را قلب من باور نکرد

چون تو را دلدار و یار پنداشتم

گر خلایق جمله دشمن میشدند

غم نبود وقتی که یاری داشتم

سالها بگذشت و در ناباوری

تازمین خوردم بدیدم نیستی

سالها از عاشقی دم میزدی

دیر دانستم که صادق نیستی

 

 

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

EmirAdeanWeb گروه آموزشی انداد Luke NY1VUBS Mike پیچک نقش سازمان مردم نهاد منطقه 22 تهران salamat Shawn